قلبم برای تو

چگونه فراموشت کنم..

تو را که از خرابه های هرزه گی به قصر سپید عشق صدایم کردی..

آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را پزیرفتی و برای اشک های او شانه هایت را ارزانی داشتی..

دستم را به تو میدهم قلبم را به تو میدهم فکرم را به تو میبخشم ونگاهم از آن توست و شانه هایم که

 مپرس دیگر بامن غریبه اند وتمامی لحظه ها تو را میخواهند...