نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت؟
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دمش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را...
همیشه بیاد داشته
باش تا به فراموشی
بسپاری آنچه را که
اندوهگینت میسازد
اما...
هرگز فراموش مکن
به یاد داشته باشی
آنچه را که شادمانت
میسازد ...
اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت
چشم به راه تو میمونم با دلی پر از صداقت
اگه با اشکای گرمم دل سنگ برام بسوزه
اگه جسم من بپوسه بعد دنیای دو روزه
اگه باشی و نباشی...
اگه جای تو به این دل همه دنیا رو ببخشند
میگذرم از هر چه دارم اگه باشی عاشق من
اگه زنجیره به پاهام اگه قفل و اگه صد بند
میرسم هر جا که هستی به تو و عشق تو سوگند
اگه باشی تاجی بر سر یا که از ذره ای کمتر
دل من داغ تو داره
تا ابد تا روز آخر...
اگه با یک قلب تب دار بشم از عشق تو بیمار
یا وجود عاشقم را ببرن تا چوبه دار
اگه زندگیم فنا شه طعمه خشم خدا شه
یا که در حسرت عشقت روحم از بدن جدا شه
اگه قلبمو شکستی، رفتی و از من گسستی
مهربون یا خود پرستی
هر چه هستی، هر که هستی
نه فقط عاشقت هستم
من همین قلب خستم
این تویی که میپرستم
سر سپرده تو هستم
تو بتی من بت پرستم...
ای آیه مکرر آرامش می خواهمت هنوز آری هنوز هم
دریای آرزو... در این دل شکسته من موج میزند
راهی به دل بجو..