گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر

چون ماه شبی میکشم از پنجره سر

اندوه که خورشید شدی ؛ تنگ غروب .

افسوس که مهتاب شدی ؛ وقت سحر...

قلبم برای تو

چگونه فراموشت کنم..

تو را که از خرابه های هرزه گی به قصر سپید عشق صدایم کردی..

آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را پزیرفتی و برای اشک های او شانه هایت را ارزانی داشتی..

دستم را به تو میدهم قلبم را به تو میدهم فکرم را به تو میبخشم ونگاهم از آن توست و شانه هایم که

 مپرس دیگر بامن غریبه اند وتمامی لحظه ها تو را میخواهند...

اگر بال داشتم

اگر بال داشتم...
اگر بال داشتم عاشق شدن و گریستن و پرواز را به تو یاد میدادم.
اگر بال داشتم تو را به ماه میبردم و میتوانستم پیشرفت و ترقی تو را که شاید دور و بعید به نظر برسد زودتر ببینم.
اگر بال داشتم سعی و تلاش برای رسیدن به ستارگان و رقابت در
آسمان ها را به تویادمیدادم.
اگر بال داشتم تو را از خاک و آتش و باران
محافظت میکردم و نمی گذاشتم معنای درک و رنج را بفهمی.
اگر بال داشتم تو را همیشه در قلبم برای خود نگه میداشتم و هرگز از هم جدا نبودیم. اما همان طور که میبینی من فرشته نیستم که بال داشته باشم و اگر هم بخواهم هرگز نمیتوانم.
بنابراین برای همه این آرزوها فقط میتونم دعا کنم.
با وجود این اگر بال داشتم به تو میرسیدم...

پرواز

 

زندگی چون قفسی است...


قفسی تنگ...


وچه خوب است لحظه ی غفلت آن زندانبان..


بعد از آنهم پرواز...

چکاوک

کجای این جنگل شب          پنهون میشی خورشیدکم؟
پشت کدوم سد سکوت       پر میکشی چکاوکم؟
چرا به من شک میکنی؟       من که منم برای تو
لبریزم از عشق تو و             سرشارم از هوای تو
دست کدوم غزل بدم           نبض دل عاشقمو؟
پشت کدوم بهانه باز            پنهون کنم هق هقمو؟
گریه نمیکنم نرو...آه نمیکشم بشین..حرف نمیزنم بمون...بغض نمیکنم ببین...
سفر نکن خورشیدکم           ترک نکن منو  نرو    
نبودنت مرگ منه                 راهی این سفر نشو
نذار که عشق من و تو          اینجا به آخر برسه
بری تو ومرگ من از              رفتن تو سر برسه
گریه نمیکنم نرو...آه نمیکشم بشین..حرف نمیزنم بمون...بغض نمیکنم ببین...
نوازشم کن و ببین               عشق میریزه از صدام
صدام کن و ببین که باز         غنچه میدن ترانه هام
اگرچه من به چشم تو          کمم، قدیمیم ، گمم
آتشفشان عشقم و              دریای پر تلاطمم
گریه نمیکنم نرو...آه نمیکشم بشین..حرف نمیزنم بمون...بغض نمیکنم ببین......

غزال

عشق ...

غزال عاشق یوزپلنگ بود .حاضر بود جانش را برای او بدهد . عاقبت هم همین طور شد .
یوزپلنگ تحمل گرسنگی را نداشت...

تو باور نکن اما من عاشقم

رفتن دلیل نبودن نیست...در آسمان تو پرواز میکنم...عصری غمگین و غروبی غمگین تر در پیش..من بیزار از خود و از کرده خویش..دل نامهربانم را به دوش میکشم تا آنسوی مرزهای انزوا پنهانش کنم..در اوج نیزارهای پشیمانی ..و پای سیاه و سرگردان که با من از یک طایفه اند سلام میگویم..تو باور نکن..اما من عاشقم...رفتن دلیل نبودن نیست..در غروب آسمان تو شاید در شب خویشتن چگونه بی تو گم شوم ؟..تو را تا فردا..تا سپیده با خود خواهم بردو با یاد تو وبا عشق تو خواهم مرد..تو باور نکن...اما من عاشقم...

سوتک

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت؟

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد

به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی

دمش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را...

شادمانی

                                                        همیشه بیاد داشته

    باش تا به فراموشی
 
    بسپاری آنچه را که

    اندوهگینت میسازد



  اما...


   هرگز فراموش مکن

   به یاد داشته باشی

   آنچه را که شادمانت    
         
   میسازد ...

سرسپرده


  اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت

  چشم به راه تو میمونم با دلی پر از صداقت

  اگه با اشکای گرمم دل سنگ برام بسوزه

  اگه جسم من بپوسه بعد دنیای دو روزه

  اگه نقش قصه هاشی مه روی قله ها شی

  بری و از من جدا شی

  اگه باشی و نباشی...

  اگه جای تو به این دل همه دنیا رو ببخشند

  میگذرم از هر چه دارم اگه باشی عاشق من

  اگه زنجیره به پاهام اگه قفل و اگه صد بند

  میرسم هر جا که هستی به تو و عشق تو سوگند

  اگه باشی تاجی بر سر یا که از ذره ای کمتر

  دل من داغ تو داره

  تا ابد تا روز آخر...

  اگه با یک قلب تب دار بشم از عشق تو بیمار

  یا وجود عاشقم را ببرن تا چوبه دار

  اگه زندگیم فنا شه طعمه خشم خدا شه

  یا که در حسرت عشقت روحم از بدن جدا شه

  اگه قلبمو شکستی، رفتی و از من گسستی

  مهربون یا خود پرستی

  هر چه هستی، هر که هستی

 

 نه فقط عاشقت هستم

  من همین قلب خستم

  این تویی که میپرستم

  سر سپرده تو هستم

  تو بتی من بت پرستم...

دل شکسته

ای آیه مکرر آرامش می خواهمت هنوز  آری هنوز هم

دریای آرزو...  در این دل شکسته من موج میزند

راهی به دل بجو..

تموم دنیا

تو ممکن است در تمام دنیا یکی باشی اما برای یک نفر تمام دنیا هستی.... منو تنها نذار...

کلمات

 

IF WORDS CAN DESCRBE U

YOU HAD BE ALL THE

TREASURES IN THE OCEAN BUT

...WORDS CAN NO T COMPARE

زندگی

      ازم پرسید منو بیشتر دوست داری یا زندگیتو؛ 

       گفتم زندگیمو . قهر کرد و رفت .. اما   ای کاش 

      میدونست  خودش تموم زندگیمه....

چشمان تو

 با چشمان تو ... 

 مرا به الماس ستارگان نیازی نیست .. 
  
  به آسمان بگو...

عاشق

عاشق حسود و خودبین نیست
مغرور هم نیست
عاشق تلخ رفتار و خود دوست نیست
عاشق جایی برای آزار باقی نمی گزارد
عاشق هرگز دست از تلاش بر نمی کشد
عاشق خطاها را بایگانی نمی کند
عاشق با حقیقت دل شاد است
عاشق ایمان و امید و شکیبایی را از کف نمی دهد
عاشق شکست ناپذیر است
عاشق صبور است
و مهربان ....

فروغ امید

شاید از همان وقت مال تو بودم که هنوز ترا ندیده بودم زیرا که خاک مرا از ازل با مهر تو سرشتند . من این راز را از همان دم دریافتم که نام تو را برای نخستین بار شنیدم و ناگهان دل در برم تپید . زیرا روح تو در این نام پنهان شده بود تا روح مرا بسوی خویش خواند. یک روز نام ترا شنیدم و همان دم نفس در سینه ام خاموش شد دیر زمانی گوش فرا دادم اما فراموش کردم جوابی بگویم . از آندم بود که هستی من با تو در آویخت و گویی احساس کردم که برای اولین بار ندایی به گوش دلم رسیده است . راستی آیا تو از این اعجاز خبر داشتی ؟ خبر داشتی که من بی آنکه ترا شناخته باشم بشنیدن نام تو دانستم که عشق خود را یافته ام و با شنیدن نخستین کلمات تو این گمان خود را به یقین پیوسته دیدم؟پیش از تو روزهای عمر من با تاریکی و نومیدی میگذشت . تو زندگانی مرا با فروغ امید روشن کردی وقتی که صدای تورا شنیدم رنگ از رخم پرید و بی اختیار دیده بر زمین افکندم . در آندم بود که دلهای ما با نگاهی خاموش از هم بوسه عشق ربودند . من نام ترا در نگاه تو خواندم و بی آنکه از خود چیزی پرسیده باشم به خویش پاسخ گفتم: اوست....

آبی عشق

آبی عشق(معنای عشق)

عشق ؛به شکل پرواز پرنده است... عشق ؛خواب یه آهوی رمنده است ...من زایری تشنه زیر باران... عشق؛ چشمه آبی اما کشنده است

من می میرم از این آب مسموم ...مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز یه پرنده است..
تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار...دروغ این صدا را به گور  قصه ها بسپار.. صدا کن اسممو از عمق شب از پشت دیوار ...برای زنده بودن دلیل آخرینم باش ...منم من  بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش..طلوع صادق عصیان من بیداریم باش..

عشق؛ گذشتن از مرز وجوده... مرگ؛ آغازراه غصه بوده ...من راهی شدم نگو که زوده... اون کسی که سر سپرده مثل ما عاشق نبوده من راهی شدم نگو که زوده اما اون که عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده...

وقتی تو نیستی

     وقتی تو نیستی نه هستهای من چونان که بایدند و نه

     بایدها؛مثل همیشه آخر حرفم

     و حرف آخرم را با بغض می خورم 

    عمریست خنده های لاغرم را نگه داشته ام باشد برای روز مبادا
   
    ؛اما  افسوس  که  در صفحات تاریخ روزی بنام روز مبادا  نیست؛
 
     آنروز هرچه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین

     روزهای ماست ؛اما کسی چه می داند شاید امروز نیز روز مبادا باشد .

     وقتی تو نیستی نه هستهای من چونان که بایدند و نه بایدها
   
      هر روز بی تو مباداست
....